ایران سبز: امير نادري

Tuesday, June 29, 2010

امير نادري

امیر نادری بیش‌تر درباره‌ی فیلم‌های دوره‌ی میانی کارنامه‌اش توضیح داده؛ دوره‌ای که خود را و سینمای مورد علاقه‌اش را یافت و مسیرش را از سینمای داستان‌گو به سینمای فرم و رنگ و فضا تغییر داد. در این بخش او علاوه بر توضیح دل‌بستگی‌ها و مشخصات سینمای مورد علاقه‌اش، تقریباً از همه کسانی که در آن سال‌ها در مسیرش قرار گرفتند، همکارش بودند یا بر او تأثیر گذاشتند، مهربانانه یاد کرده است. عمده‌ی بخش دوم این گفت‌وگو هم مانند بخش اول، افزوده‌های خود نادری به آن مصاحبه‌ی ایتالیایی است و برای ما خواندنی‌تر و پر از یاد و خاطره و مواد و مصالحی و اطلاعاتی که همیشه می‌خواستیم درباره‌ی او و کارهایش بدانیم.


امیر نادری: بعد از زمانی که از لندن و دیدن فیلم کوبریک برگشتم، سال 1968 قبل از ساختن خداحافظ رفیق با مسیو کیارستمی توی دفتر گرافیک آقای شیروانلو آشنا شدم. اصلاً به هم نمی‌خوردیم. من از دید او وحشی بودم و او از دید من «آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه» بود. من تجربه‌ی خیابانی خرکی داشتم و او تجربه‌های آرام دیگر. او کار گرافیک می‌کرد و من عکاس بودم و از لندن آمده، و پر از جاه‌طلبی. و یک جوری همه‌ی این تفاوت‌ها باعث شد حسابی با هم جور شویم و همیشه سر چهارراه یا توی شلوغی یک خیابان می‌ایستادیم و با هم حرف‌های‌مان و داستان‌های‌مان را می‌گفتیم. نمی‌دانم این چه عادتی بود که داشتیم. و با هم شروع کردیم به کار روی تیتراژ فیلم‌ها. پولی نمی‌ساختیم، ولی حال بود و تجربه... هی حرف می‌زدیم. مسیو کیارستمی از همان موقع هوشی داشت برای گرفتن نکته‌ها. در حرف و در شوخی... شارپ بود. همین طوری که راه می‌رفتیم می‌خواستم ماشین‌ها را بخورم. انرژی برای انجام هر کاری. حالا هم توی نیویورک همین طوری‌ام. این را کیارستمی، یک روز غروب که که پشت بام خانه‌ی نیکزاد نجومی در نیویورک با هم بودیم بِهِم گفت. بهش گفتم: مسیو عباس، این شهر دل گنده‌ی من است. این همان چیزی است که دنبالش بودم. گفت: «نادری، همه چیز عوض شده بجز تو. خوش به حالت.» گفتم من قیمتش را هم داده‌ام. از صبح می‌کوبم شوخی هم ندارم. فقط سینما. و همه‌اش می‌خواهم کاری بکنم که بماند؛ بقیه‌اش برای من حرف مفت است…

No comments: