در چندین فیلم فرانسوی، یک داستان ساده و گاه "تکراری"، با سه چهار شخصیت، در فضایی خلوت و آرام با تصاویری ناب و شکیل روایت میشود. در این فیلمها همواره دستخط یک هنرمند دقیق و ورزیده آشکار است.
اریک رومر، متولد ۱۹۲۰ در نانسی، از نقدنویسی به سینما روی آورد. در جوانی در کنار ژان لوک گدار و ژاک ریوت در دو نشریۀ سینمایی فعالیت داشت: "گازت دو سینما" و سپس "کایه دو سینما". با نقدها و نوشتههای او و همکارانش بود که "موج نو" شکل گرفت. پس از مرگ آندره بازن در سال ۱۹۵۸ اریک رومر سردبیر "کایه دو سینما" شد.
رومر نسبت به همکارانش در موج نو، در آرامش و بی سروصدا کار میکرد. در مقایسه با روایتهای رمانگون فرانسوا تروفو و کلود شابرول، کار او را میتوان با "داستان کوتاه" یا نوول سینمایی مشابه دانست.
نقل یک حکایت
رومر در طول پنج دهه، ۲۴ فیلم سینمایی کارگردانی کرد. اولین فیلم خود را به نام "علامت شیر" در ۱۹۵۹ ساخت.
با سیکل "حکایتهای اخلاقی" که از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۲ به روی پرده آمد، سبک خاص خود را معرفی کرد که سنت حکایت ادبی را با رنگ و بویی تازه به سینما آورد.
در فیلمهای "شب من با مو" (۱۹۶۹) "زانوی کلر" (۱۹۷۰) "عشق در بعد از ظهر" (۱۹۷۲) با بیانی روان و بی پیرایه، حرکات آرام و طبیعی دوربین، همیشه داستانی ساده روایت میشود، که چه بسا برای بیننده آشنا باشد: دیدارهای روزمره، برخورد عادی چند نفر، روابط انسانی، و همیشه عشق.
ماجرای فیلم همیشه با حادثهای طبیعی یا رویدادی عادی شروع میشود: یک توفان، یک مهمانی، یک مرخصی... داستان بدون گرههای روایی یا شگردهای فنی در بستری روان جریان مییابد. چند زن و مرد (معمولا بازیگران غیرحرفهای یا هنرپیشههای ناشناس) دور میز یا در پیاده روی با هم گفت و گو میکنند.
شور و هیجان زیادی در کار نیست، اما در ورای مکالمات، در میان سطور حکایت، لرزههای عاطفی و توفانهای احساسی مدام اوج میگیرد.
کلام در سینمای رومر چنان ساده و بی پیرایه است که گمان میرود بازیگران در بداهه به زبان آوردهاند. اما کنایهها و تکیه کلامها و ضربالمثلها به زبان روایت بافتی رنگین و چندلایه میدهد.
اعجاز شاعرانهی سینمای رومر در سکون و آرامش شکل میگیرد. در این سبک سهل و ممتنع، تماشاگر نه از گرههای روایی یا ماجراهای هیجانانگیز، بلکه از تنشهای عاطفی به خود میلرزد.
رومر تابلوهای خود را با دقت و وسواسی کم نظیر "نقاشی" میکرد. او کار خود را "توضیح" روابط انسانی یا داوری درباره کنشها و کشمکشها نمیدانست. به پیروی از سنت حکایتگویی، یک معضل اخلاقی را با صمیمیت بازگو میکرد و از مناظر گوناگون به تماشا میگذاشت. تماشاگر میتوانست سالن سینما را با عصبانیت ترک کند: "باز یک فیلم پرحرف و تکراری"، یا این که تا ابد با داستان فیلم درگیر بماند.
سینماگر پیر
اریک رومر در دهه ۱۹۸۰ دوستداران سینمای خود را یافت و آثارش با توفیق بیشتری همراه شد: پولین در پلاژ (۱۹۸۲) و نور سبز (۱۹۸۶).
در سال ۱۹۹۰ سیکل "چهار فصل" را شروع کرد با فیلم "قصۀ بهار"، و پس از آن فیلمهای "داستان زمستان" (۱۹۹۲)، "حکایت تابستان" (۱۹۹۶) و پاییز (۱۹۹۸).
اریک رومر در سال ۲۰۰۷ فیلم "عشقهای آستره و سلادون" را بر پایۀ متنی ادبی کارگردانی کرد و میدانست که آخرین فیلم خود را میسازد. اریک رومر روز دوشنبه، 11 ژانویه در سن ۸۹ سالگی در پاریس درگذشت.
No comments:
Post a Comment